بین مرگ و زندگی یه خاطرس که چشای بسته یادت میاره مث گم کردن و پیدا شدنه نفسای خسته یادت میاره.. روی تخت گرم بیمارستان پشت شیشه های بارونی و خیس قطره قطره زندگیتو دوره کن لحظه لحظه خاطراتو بنویس.. بنویس آینه ی قدی عشق رو به روی تن بیمار منه واسه موندن یه فرشته ی نجات مث پروانه پرستار منه.. بگو به شهر بی تماشا بگو ماه من از شبای یلدا بگو از اتفاق لحظه لحظه ی من از آفتاب صبح فردا بگو بگو به شهر بی تماشا بگو ماه من از شبای یلدا بگو.. از اتفاق لحظه لحظه ی من از آفتاب صبح فردا بگو بین مرگ و زندگی یه خاطرس بین بی قراری یاس و امید.. رو به روم اما یه ماه روشنه یه امید تازه یه قلب سفید وارث نجیب بانوی غریب حس امنیت و آرامش من.. ناجی شریف لحظه های سخت عشق بی وقفه پرستار وطن بگو به شهر بی تماشا بگو ماه من از شبای یلدا بگو..